Powered By Blogger

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

بود بازرگانی او را طوطی
در قفس محبوس زیبا طوطی
چون که بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندوستان شدن اغاز کرد
هر غلام و هر کنیزی را زجود
گفت بهر تو چه ارم گوی زود
هریکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد ان نیک مرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطه هندوستان
گفتش ان طوطی که انجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از فضای اسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
واز شما چارهو ره ارشاد خواست
گفت می شاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من در این حبس و شما در بوستان
یاد ارید ای مهان زین مرغزار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بابت موزون خود
من قدح میخورم از خون خود
یک قدح می نوش کن بر یاد من
گر همی خواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتاده خاک بیز
چون که خوردی جرعهای بر خاک ریز
ای عجب ان عهد و ان سوگند کو
وعده های ان لب چون قند کو
ور فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بدکنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طرب تر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوب تر 
وانتقام تو ز جان حبوب تر 
نار تو این است نورت چون بود
ماتم این تا خود که سپورت چون بوداز حلاوتها که دارد جور تو 
وز لطافت کس نباید غور تو
یاد اور از محبت های ما
 حق مجلس ها وصحبت های ما